تبیین علمی ولایت فقیه :اثبات ولایت فقیه + صوت
سلسله نشستهای تبیین علمی ولایتفقیه ـ قم ـ مدرسه علمیه فیضیه ـ تاریخ 06/02/89
بسماللهالرحمنالرحیم
در جلسه قبل درباره عنوان
ولایتفقیه و مفهوم ولایت توضیح دادیم و گفتیم که انحصار آن در فقیه به چه
معناست. حاصل آن که مساله ولایتفقیه حاکمیت فقیه به نیابت از امام معصوم
بر جامعه اسلامی است؛ بنابراین مفاهیم دیگری مثل محبت، نصرت، مودت،
سرپرستی، ولایت تکوینی و امثال اینها که درباره ولایت مطرح است، اصلاً محل
بحث نیست و ولایت در اینجا به معنای حاکمیت است.
در این جلسه به توفیق
خدای متعال مقداری درباره اثبات اصل ولایتفقیه سخن خواهیم گفت. در ابتدا
باید عرض کنم که در این گونه مباحث، بحث کردن و اثبات کردن به چند صورت
انجام میگیرد؛ یکی بحث طلبگی خودمان است در حوزه علوم دینی و بر اساس شیوه
فقاهت؛ یعنی به عنوان یک مساله فقهی، فرعی فقهی مطرح میشود و بر اساس
متدی که در فقه از بزرگان آموختهایم و به فرمایش حضرت امام به فقه جواهری
شهرت دارد به آن صورت بحث میکنیم. مصداق آن هم بحثی است که خود حضرت امام
رضواناللهعلیه قبل از انقلاب در نجف اشرف مطرح فرمودند و همان وقت
نوارهای بحثشان پیاده و بعد هم بهصورت کتاب منتشر شد. خدا انشاءالله بر
علو درجات ایشان بیفزاید و به ما توفیق بدهد که حق ایشان را در حد توانمان
ادا کنیم. بزرگان دیگری هم در این زمینهها بحث کردهاند و از سالها و
بلکه قرنها قبل، رسالههایی نوشتهاند و در ضمن مباحث فقهی، بحثی را به
این مساله اختصاص دادهاند. بعد از انقلاب نیز کتابها و رسالههایی با
همین سبک فقاهتی در باب ولایتفقیه نوشته شده است یعنی مخاطب این بحث، طلاب
و فضلا و متخصصان علوم دینی هستند. این یک شیوه بحث است.
یک سبک دیگر
هم این است که انسان مخاطبش را وسیعتر در نظر بگیرد و اصالتاً توجهش معطوف
به غیر از حوزههای علمیه یعنی متخصصان فقاهت باشد و مثلاً به عنوان بحثی
از مباحث فلسفة سیاست آن را مطرح کند. به طور طبیعی سبک بحث در اینجا با
سبک بحثی که در حوزه و با دوستان طلبه مطرح میکنیم، تفاوت بسیار دارد.
شیوه بحث در اینجا متد عقلی و به همان معنایی است که در علوم انسانی از
این متد اراده میشود، یعنی فقط به نصوص شرعی و ادلهای که در کتاب و سنت
آمده، مقید نخواهد بود بلکه استناد به این ادله ـ که در جای خودش بسیار
معتبر و ارزشمند است ـ برای مخاطبانی که یا اصلا به اسلام معتقد نیستند یا
اگر معتقد هستند معرفت کاملی به منابع اسلامی و شیعی ندارند، مناسب نیست.
دانشگاهها معمولاً این سبک را میطلبند؛ حالا چه دانشگاههای کشور خودمان
چه دانشگاههای خارج.
ضرورت حکومت
منظورم از این اشاره این بود که وجود قوانین و وجود مجری قانون برای جامعه ضرورت دارد، حتی اگر شخص فاجری باشد. در بحث فقهی باید به این گونه روایات استناد کنیم، اما در بحث فلسفة سیاست وقتی ما بخواهیم بگوییم حکومت ضرورت دارد، به حدیث امیرالمومنین(ع) استناد نمیشود. چون مخاطب ممکن است اصلاً حضرت علی(ع) را نشناسد یا قبول نداشته باشد. آنجا فقط باید به دلیل عقلی استناد کرد. بعد از اینکه اصول موضوعة بحث با دلیل عقلی ثابت شد آن وقت میتوان از مسایلی که مربوط به شرع است در درجه دوم و سوم، استنباط کرد و استدلال آورد. طبعا اگر بخواهیم این طور بحث کنیم، مدتها طول خواهد کشید مثل آنچه در نمازجمعه تهران مطرح کردیم، در حالی که ما یک یا دو جلسه دیگر بیشترفرصت نداریم و طبعاً با آن سبک نمیشود بحث کرد، کما اینکه بحث فقهی و بحث طلبگی آن هم باز در دو یا سه جلسه حل نمیشود. پس منظور از طرح چنین بحثی در چند جلسه یک بحث عصارهای است نه برای متخصصان حوزوی و نه برای متخصصان دانشگاهی، بلکه برای افرادی که هر چند تخصص ندارند اما دوست دارند این مسایل را از روی دلیل بشناسند و بتوانند در برابر معاندین یا شکاکین پاسخ قابل قبولی ارائه بدهند. آقای قرائتی گاهی میفرماید بحثهای ساندویچی، حالا اگر در این مورد هم صحیح باشد این بحثها مثل ساندویچ آمادهای است که خیلی از مقدمات را نباید برای آن در نظر بگیریم والا بحث طولانی میشود، اما اگر بخواهیم در دو یا سه جلسه، یک بحث فشرده و ساده بیاوریم که هم قانعکننده باشد و هم پایهاش متقن باشد، باید از بسیاری از مقدمات صرفنظر کرد. اینگونه مباحث چیزی است که امروز مورد نیاز عموم جامعه ماست و در برابر این شبهاتی که شکاکین در روزنامهها و سایتها و مجلات و جاهای دیگر مطرح میکنند، ما بیشتر به چنین بحثی برای عموم مردم احتیاج داریم.
تبیین یک پرسش
در حکومتهای عرفی مفروضشان یک سلسله قوانین خاصی است که اعتبار آن را از راههای خاص خودش میدانند، ولی ما میگوییم قوانین یعنی قوانین اسلام؛ البته برای اصلاح جامعه و برطرف شدن نیازهای آن وجود این قوانین به تنهایی کافی نیست چون همیشه قانونشکنی وجود دارد. دیدهایم و تا بوده چنین بوده و فعلاً هم در دنیا چنین است. آینده هم چه خواهد شد، قابل پیشبینی نیست اما بعید است روزی بیاید که جامعه به مرحلهای از رشد برسد که هیچکس قانونشکنی نکند. این انسانی که ملائکه قبل از خلقتش گفتند «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء»2 بعید است که روزی از این حالت فسادطلبیاش دست بردارد. همیشه کسانی هستند که قانون را رعایت نمیکنند. دلیل وجود حکومت هم همین است که باید نهاد پر قدرتی باشد که جلوی تخلف متخلفان را بگیرد و اگر تخلفی واقع شد، طبق قانون مجازات کند. اینجا منظور از حکومت همان است که عرفا قوه مجریه و قوة قضائیه گفته میشود. قوة مقننه هم مفروض این است که قانون اسلام است و اگر قوانین دیگری هم وضع شود الان محل بحث ما در بحث ولایتفقیه نیست و آن را جداگانه باید بحث کنیم؛ البته در بحثهای مفصل گذشته که در نماز جمعه تهران داشتیم، گفتیم حکومت دو بعد اساسی دارد یکی وضع قوانین و دیگری اجرای قوانین، ولی الان تکیة بحثمان روی قوةمجریه است یعنیچه کسی باید ضامن اجرای قوانین اسلام در جامعه اسلامی باشد؟
حکومت حق چیست؟
این نهاد حکومتی کیست؟ چه کسی حق دارد که متصدی این کار بشود؟ اگر بخواهیم بحث تفصیلی عمیق داشته باشیم و ریشهای بحث کنیم اینجا این سوال مطرح میشود که اصلاً حق یعنیچه و چگونه کسی حق پیدا میکند؟ حقوق چند گونه است؟ حق حاکمیت از چه نوع حقی است و از کجا پیدا میشود؟ ملاک اعتبار آن چیست؟ اصلاً حقوق انسان ـ که امروز در دنیا معروف است ـ اعلامیه حقوق بشر، اینها از کجا پیدا شده است؟ ریشه پیدایش حق چیست؟ این بحثها مربوط به فلسفه حقوق است و بسیار مفصل است. شاید بنده ده یا بیست جلسه دراینباره بحث کرده باشم و نوشتههایش هست اگر کسانی دوست داشته باشند میتوانند مراجعه کنند. ما مفروض میگیریم که در جامعه اسلامی و بر اساس تفکر اسلامی هر حقی نهایتاً باید از طرف خدا باشد. هیچ کس خود به خود حق حکومت بر هیچ کس دیگر را ندارد. عالم باشد حقی بر جاهل ندارد. جاهل هم حقی بر عالم ندارد؛ البته سخن ما درباره حکومت است والا حقوق دیگر بحثهای خودش را دارد. اینکه من بگویم چون عالم هستم باید بر همه مردم حکومت کنم. یا کسی بگوید چون من دکترای فلسفه دارم باید حکومت کنم یا چون من مهندس هستم باید حاکم باشم، اینها اعتباری ندارد. یا نژاد خاصی بگوید چون من سفید هستم باید بر سیاه حکومت کنم، اعتباری ندارد. یا اینکه مرد باید بر زن حکومت کند فیحدنفسه خودش حقی ندارد. آنجایی که خدا برای مرد حقی بر همسرش قرار داده، آن مساله دیگری است متقابلا هم حقوقی برای زن بر عهده مرد هست. به هر حال اینکه کسی خود به خود بگوید من حق دارم و این حق به من رسیده است این مقبول نیست و برهانی ندارد.
اینجا باید به دلیل عقلی تمسک کنیم و در جای خودش اثبات کردیم که این حق باید از طرف خدا باشد. چون همه هستی از اوست. تمام شئون هستی از اوست. حق داشتن یک امتیاز حقیقی یا اعتباری است. اصل وجود ما از خود ما نیست مال خداست، پس چه چیزی از آن میتواند مال خودمان باشد؟! برای ما به عنوان یک مسلمان این قضیه مفروقعنه است؛ البته به عنوان یک مساله در فلسفه حقوق قابل طرح است. ولی ما در این بحث فشرده این را به عنوان اصل موضوع قبول میکنیم که حق از طرف خداست و کسی بدون اذن خدا حق حاکمیت بر مخلوق خدا را ندارد. اگر کسی بر انسان دیگری حق حاکمیت پیدا کرد باید مستند به جعل و اذن الهی باشد. خدا باید به او چنین حقی داده باشد. در این زمینه بحثهای بسیار عالی و عمیقی در نهجالبلاغه وجود دارد که در بحثهای نظریة حقوقی اسلام به آنها اشاره کردهایم.
یک اصل دیگر موضوع این بود که حکومت برای جامعه ضرورت دارد. یعنی یک نهادی که آن نهاد، قائم به یک شخص یا چند شخص است (در شرایط مختلف برحسب کوچک بودن جامعه یا بزرگ بودن آن یا شرایط مختلف زمان و مکان تفاوت میکند.) بههرحال کسی به عنوان مصداق حاکم باید در جامعه وجود داشته باشد تا مجری قانون باشد و متخلفان را مجازات کند، این یک اصل بود. اصل دوم اینکه حق حاکمیت جز از طرف خدا مقبول نیست. حالا کسانی با خودشان توافق کردند آن یک امر جدلی میشود و یک قرارداد بینالطرفینی است و در اینکه آیا میتواند اعتبار شرعی داشته باشد یا نه، محل بحث ما نیست. آنچه مورد نیاز ماست این است که حقی که قابل قبول است و دلیل عقلی و دلیل شرعی هم بر آن داریم، حقی است که از طرف خدا باشد. کسی که برایش از طرف خدا حاکمیت قرار داده نشده باشد حق حاکمیت ندارد. این مساله که حاکمیت از فقیه است، بدین معنا است. این یک مساله است.
آیا فقیه، تکلیف هم دارد؟
نقش مردم
بدیهی است یک نفر در جامعة
هفتاد میلیونی یا هفت میلیونی، یا حتی در یک شهر، وقتی بخواهد تمام
دستورات و احکام را اجرا کند و هر متخلفی را مجازات کند، دزدها را بگیرد، و
متعرضین به نوامیس مردم را مجازات کند، ناتوان است. یک نفر به تنهایی چه
کار میتواند بکند؟ اگر یک مجموعهای نباشند که او را همراهی و کمک کنند تا
این وظایف حکومتی اجرا شود، حکومتی تحقق نخواهد یافت. پس آنچه برای او
بهصورت واجب عینی یا کفایی لازم است همین اعلام آمادگی است. اگر مردم
موافقت کردند و شرایط فراهم شد، حکومت تشکیل میشود. اگر کسانی از او حمایت
کردند که بتواند چنین کاری بکند اینجا هم حق است و هم تکلیف واجب است.
مؤید آن را هم همه شما میدانید: فرمایش امیرالمومنین(ع) در خطبه شقشقیه «لَوْ
لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ
...لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا
بِکَأْسِ أَوَّلِهَا» میفرماید حالا که من قبول کردم برای سه چیز
است. این سه چیز موجب شده است که برای من تکلیف متعین بشود که قبول کنم.
اگر شماها نیامده بودید من به تنهایی که نمیتوانستم حکومت کنم. با یک فرد
که نمیتوانم جامعه را اداره کنم. اگر کسی بخواهد تمام احکام را اجرا کند.
تمام مزاحمین را دفع کند و با دشمنان بجنگد، به تنهایی نه شدنی است و نه
معقول است. پس در گام اول باید کسانی از او حمایت کنند؛ «حُضُورُ
الْحَاضِرِ» شما حاضر شدید با من بیعت کنید. از من حمایت کنید کمک بکنید
این یک عذر مرا بر طرف کرد. «وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ»
این یا عطف تفصیلی است برای اولی یا به یک تفسیر دیگری شرط دومی است. تا
حالا حجت برایم تمام نبود که باید این مسئولیت را عهدهدار بشوم اما حالا
که «وجود الناصر» هست شما هم کمک میکنید. من سپاه دارم. لشکر دارم و اگر
کسانی بخواهند با حکومت اسلامی مبارزه کنند، من میتوانم با کمک شماها با
آنها مبارزه کنم. پس شرط دوم آن «قِیَامُ الْحُجَّه بِوُجُودِ
النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا
عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم» خدا بر عالمان یک
وظیفه خاصی قرار داده است که خود این هم احتیاج به تفصیل دارد و باید شقوق و
احتمالات آن را بیان کنیم. اجمالاً اشاره میفرماید که کسانی در میان
جامعه وظیفة سنگینتری دارند و باید حق مظلوم را از ظالم بگیرند. اینجا
تعبیر میفرماید «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ» و حتما در اینکه این تعبیر را میفرماید، نکتهای هست. این یک وظیفه است و دیگر حق نیست؛ «أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ» خدا این میثاق را از علما گرفته است که باید این کار را بکنند. «أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم»
به سیری ظالم و گرسنگی مظلوم صبر نکنند. بیتفاوت نباشند در اینکه چه کسی
ظالم است و چه کسی مظلوم. مبارزه با ظالم یک واجب متعین عمومی است. همه
باید این آمادگی را داشته باشند. حضرت میفرمایند چون اکنون حجت برایم
تمام شده است و چون این تکلیف را هم خدا بر گردن من گذاشته است، بنابراین
این مسئولیت را عهدهدار میشوم.
این را نه به عنوان یک استدلال فقهی
بلکه فقط به عنوان یک مؤید عرض کردم. در این بحث بیشتر بر همان جنبة عقلی
آن تکیه میکنم. وقتی ما فهمیدیم جامعه احتیاج به حکومت دارد. حکومت هم
باید به وسیلة افراد ذیصلاحیتی که حق حاکمیت دارند اداره بشود. اگر مردم
حاضر شدند به آنها کمک کنند، افزون بر حق، تکلیف هم پیدا میکنند و
پذیرفتن مسئولیت حکومت بر اینها واجب میشود. در اینجا وقتی میگوییم حق
حاکمیت، تصور نشود که فقط صرف یک حق است. خدا برای ائمة معصومین
سلاماللهعلیهماجمعین حقی قرار داده است که اگر نخواستند، عمل نمیکنند
یا از آن استفاده نمیکنند مثل حقوقی که جایزالاستیفاست. هر حقی را که
انسان لازم نیست استیفا کند. میتواند گذشت کند، از آن استفاده نکند، اما
اگر حق توأم با تکلیف بود، یعنی امر جامعة اسلامی بدون حکومت ذیصلاح
شرعی، حکومتی که مشروعیت آن از طرف خدا تایید شده باشد اصلاح نمیشود،
کسانی که واجد این شرایط هستند به طور واجب کفایی باید قیام کنند، و اگر در
شرایط خاصی تعین پیدا کرد یعنی عملاً منحصر شد به یک فرد، بر آن فرد واجب
متعین خواهد بود. پس مدعا این است که خدای متعال برای کسانی حق حاکمیت قرار
داده است و این حق حاکمیت در یک شرایطی ـ که از جمله آنها همراهی مردم و
کمک مردم است ـ وجوب پیدا میکند برای این افراد تا به تصدی این امر قیام
کنند و به اقامه حکومت بپردازند.
یک پرسش
بر اساس این مقدمه و بعد از آن مبانی کلی که به عنوان اصل موضوع برای تشکیل حکومت پذیرفتیم میگوییم کسی که مجری حکومت است اگر فرض بشود شخصی باشد که هیچ خطایی مرتکب نمیشود، هم قانون را خوب میداند و هم در عمل به قانون، هیچ خطایی مرتکب نمیشود و معصوم است، عقل درباره او چه میگوید؟ آیا میگوید با وجود چنین کسی که هم قانون را بهتر از همه میشناسد، خطا نمیکند و هم در اجرای قانون دچار گناه و اشتباه نمیشود شما بروید سراغ کسی که اشتباه میکند؟! کدام عقلی چنین چیزی میگوید؟ چه کسی باید عهدهدار این مسئولیت بشود؟ آن کسی که گاهی اشتباه میکند و گاهی درست میفهمد، یا آن کسی که هیچ وقت اشتباه نمیکند؟ به طور طبیعی آن کسی که هیچوقت اشتباه نمیکند، ترجیح دارد. آن کسی که هوای نفسی در اعمال حکومتش ندارد، اولی است برای حاکمیت به نسبت کسی که گاهی هم اغراض نفسانی و منافع خودش را میخواهد تأمین کند. عقل به طور قطع، حتی عقل هر کافری هم میگوید اگر کسی معصوم بود او اولی است. حالا ما بهصورت قضیة شرطیه این مقدمه را میگوییم که اگر مجری قانون معصوم بود که قانون را از همه بهتر میشناخت و بهتر از همه عمل میکرد احتمال خطا در او نبود او متعین است. مصداق چنین کسی را ما به عنوان شیعه معتقدیم که پیغمبر اکرم و ائمه معصومین صلوات اللهعلیهم اجمعین بودند؛ البته اهلسنت هم معمولاً نسبت به پیغمبر اکرم قائل(ص) هستند. این در صورتی است که چنین معصومی باشد. حالا اگر معصوم نبود عقل چه میگوید؟ گفتیم اگر مصلحت صددرصد قابل تأمین نبود اما نود و نه درصد ممکن بود باید آن را تأمین کنیم. نمیتوانیم بگوییم حالا که صددرصد نمیشود پس هیچ! یا صد یا هیچ! عقل اینطور نمیگوید. میگوید اگر صددرصد نشد اقلا 99 درصد آن را تامین کنید. یعنی اگر آن مصلحتی که از حکومت معصوم است میسر نشد کسی میتواند جای او حکومت کند که اقرب به معصوم باشد. شبیهتر به معصوم باشد. نه یک آدم فاسق و فاجری که اگر برای رأی آوردنش صدها نفر کشته بشوند، اهمیتی ندهد. آیا آن کسی که خودش و اطرافیانش و خانوادهاش اموال بیتالمال را میبلعند او بیاید حکومت کند یا آن کسی که اقرب به معصوم است؟ اقرب به معصوم در چه؟ انشاءالله در جلسة بعد اگر خدا حیات و توفیقی داد خدمتتان عرض میکنم که اقربیت به معصوم در چند چیز است انشاءالله.
وصلیاللهعلی محمد وآلهالطاهرین
پرسش و پاسخ
سؤال:مرحوم
علامه نراقی در عوائدالایام، مرحوم صاحب جواهر در جواهرالکلام و مرحوم
علامه طباطبایی(ره) همه این عزیزان ادله عقلی دارند. حضرت استاد هم چند
دلیل عقلی جالب و بسیار ویژه دارند که امشب یکی از آنها را ارائه کردند.
سوال اینجاست که آیا این دلیل عقلی که امشب ارائه فرمودید نیازمند افقهیت
به عنوان یک شرط نیست تا این دلیل را تبیین کند؟ یعنی آیا لازمه این دلیلی
که امشب با دو مقدمه آن را آوردید و فرمودید حاکم و حکومت یک ضرورت
اجتنابناپذیر است ثانیا در جامعه اسلامی قطعا باید کسی حاکم بشود و این
حاکمیت حق کسی است که حکم خدا را بهتر از همه میداند و تالیتلو معصوم است
و از همه به معصوم نزدیکتر است. آیا این افقهیت را تثبیت نمیکند؟ دیگر
اینکه اگر غیر منحصر شد چون فرمودید گاهی اوقات آن شخصی که میتواند جامعه
اسلامی را اداره بکند یا منحصر به فرد است که همان باید جلو بیاید، و گاهی
اوقات هم غیرمنحصر به فرد، اگر غیر منحصر به فرد شد آیا آن تزاحمش را فقط
دلیل لبی رفع میکند یا خیر و آیا دلیل لبی توان رفع این مزاحمت را دارد،
که در واقع مخصص اطلاق روایات باشد که اطلاق روایات شاید فقهای بسیاری را
شامل بشود؟
پاسخ استاد:
سؤال:
پاسخ استاد:
این فرضی عقلی و ثبوتی و یک فرض طلبگی است. مثلاً اگر دو نفر از هر جهت مساوی بودند هم در علم، هم در تقوا هم در آگاهی به مسائل، در جواب میشود گفت تخییر، اگر کاملا مساوی هستند فرق نمیکند هر کدام را انتخاب کردید، و بالاخره اگر بنا شد که تعیین کنند آخرش هم «القرعة لکل امر مشکل». اما این یک فرض عقلی است. مگر اصلاً یک چنین چیزی داریم؟ مگر میشود دو اعلم از لحاظ فقاهت پیدا کرد؟ کجا میشود اثبات کرد دو تا فقیه در فقهشان کاملاً مساویند و چهگونه میشود اثبات کنیم؟ عملاً تفاوتهایی هست بین اشخاص هم در فقاهت هم در مراتب تقوا، آیا شما واقعاً میتوانید دو نفر را نشان بدهید که از نظر تقوا کاملاً مساویند؟! آیا در همة ابعاد تقوا مثل مسائل فردی، اجتماعی، سیاسی، خانوادگی، تربیت فرزند، معاشرت با همکار و همسایه و در همه چیز تقوایشان مساوی است؟ احتمال میدهید چنین چیزی وجود داشته باشد؟ مشکل در اثبات است که ما از کجا بفهمیم که چه کسی افقه است؟ ما باید برآیند اینها را حساب کنیم و ببینیم چه کسی اقرب به معصوم است. آن وقت سوال میشود که از کجا باید اثبات کنیم؟ اینجاست که مسأله خبرگان پیش میآید.
زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت
توحید انعکاس نمایانتری نداشت
دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند
دنیا ادامه داشت، دگر محشری نداشت.....
شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) رو به شما تسلیت میگم.....
یاعلی