دبستانى که من در مشهد می رفتم، معلم آن، مرحوم میرزا حسین تدین کرمانى بود. تنها مدرسه دینى مشهد هم مدرسهى ایشان بود، به نام «دارالتعلیم دیانتى». بنده شش سال در این مدرسه زیر دست آقاى تدین درس خواندم. مرحوم تدین واقعاً یک مرد حسابى بود. نه تنها آن زمان که من بچه بودم، این حس را داشتم، بلکه زمان ریاست جمهورى هم که ایشان در مشهد به دیدن من آمده بود، از نو نگاهى به ایشان کردم؛ دیدم مرد سنگین، جاافتاده، محترم و باشخصیتى است. ایشان، هم معلم بود، هم ناظم. با آن وقار و هیمنه اى که داشت، در حیاط مدرسه راه می افتاد و چوبى به دستش میگرفت و البته گاهى هم بچهها را فلک میکرد؛ بنده را هم یکبار فلک کرد.
ایشان مرد محبوبى بود. در همان دوره بچگى هم بنده و شاید همهى بچهها به ایشان علاقهمند بودیم. وقتى درسم در آن مدرسه تمام شد، یکى از برادرانم در آنجا مشغول تحصیل شد؛ ولى باز من با ایشان سلام و علیک داشتم. سر ماه وقتى می رفتم شهریه برادرم را بدهم، ایشان را میدیدم؛ باز هم با همان منش و چهره محترم و آقاوار و واقعاً مدیریتى؛ آن هم نه مدیریت یک دبستان. ایشان در مدرسه هیبت داشت. ما در مدرسه محلى داشتیم به نام قصاصگاه، که بچهها در آنجا مجازات مىشدند؛ بنده هم در همانجا یکبار قصاص شدم!
آنجا، هم محل مجازات بچهها بود، هم نوعى زباله دانى؛ یعنى بچهها خربزه یا هندوانه میخوردند و پوستهایش را باید در آنجا میریختند. ایشان وقتى در مدرسه راه می رفت، با همان لهجه ى کرمانى به بچهها خطاب می کرد: هر کس مِیْوه می خورد، پوستهایش را بریزد قصاص گاه. از آن سالها، این صدا هنوز در گوش من هست.